آقــا عــلـــى اكــبــر جــــونـــــمآقــا عــلـــى اكــبــر جــــونـــــم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
زینب خانوومزینب خانووم، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀على اكبر مامانى و بابايى❀◕ ‿ ◕❀

رنگ پاییز به دیوار بهاری افتاد(فاطمیه اول)

رنگ پاییز به دیوار بهاری افتاد بر در خانه ی خورشید شراری افتاد فاطمه ظرفیت کل ولایت را داشت وقت افتادن او ایل و تباری افتاد آنقدر ضربه ی پا خورد به در تا که شکست آنقدر شاخه تکان خورد که باری افتاد تکیه بر در زدنش،درد سرش شد به خدا او کنار در و در نیز کناری افتاد بعد از یک عمر مراعات کنیزان حرم فضه ی خادمه ی آخر به چه کاری افتاد خواست تا زود خودش را برساند به علی سر این خواستن خود دو سه باری افتاد ناله ی زد که ستون های حرم لرزیدند به روی مسجدیان گرد و غباری افتاد غیرت معجر او دست علی را وا کرد همه دیدند که سقیفه به چه خواری افتاد وقت برگشتن به خانه همه جا خونی بود چشم یاری ب...
5 فروردين 1392

سال نو مبارک 1392

  خدای من یک سال گذشت... هرچه کردم"دیدی"و هر چه بخشیدی و عفو کردی"ندیدم"   خدای من! هراسان شدم،پناهم دادی... بیمار شدم،شفایم دادی... آرامش و امنیت که رسید،پناه و طبیبم را از یاد بردم.   خدای من! یک سال گذشت و چهار فصل و دوازده ماه و سیصد و شصت و شش روز.... چگونه است که رهایم نمی کنی و چگونه است که هرگز و هرگز از تو نا امید نمی شوم. این چه رسم خدایی است!؟   خدای من آوای ملکوتی یا مقلب القلوب و الابصار می آید.... تو مرا میخوانی که بخوانمت؟ این منم با حسرت سالهای رفته... یا مدبر الیل و النهار این منم با هزاران امید به سالهای پیش رو. یا محو...
2 فروردين 1392

سالگرد شهادت عمو محمدرضا و دزفول

سلام  پسر نازم پنجشنبه 10/12/1391 سالگرد شهادت عمو محمد رضا بود(عموی خودم)که با عمو سجاد رفتیم اندیمشک  فرداش یعنی جمعه برگشتیم اهواز. حالا بریم سراغ عکسا توی راه اندیمشک علی اکبر و امیر حسین(پسر عموم) اول  جاده ی شوش ایستادیم تا استراحتی کنیم منم کفشات رو پات کردم تا ازت عکس بگیرم و شما برا خودت تند تند راه میرفتی و ذوق میکردی.وقتی هم اومدیم بریم تا بغلت کردیم اینقدر گریه کردی که حد نداشت میخواستی هنوز راه بری   اینجا هم خونه ی باباحجی ایناست تو و امیر حسین نشستین روی تاب مزار عمو محمد رضا(دزفول) وقتی رفتیم دزفول ...
14 اسفند 1391

16 ماهگی نفسم

سلام پسر نازم     ماهگیت مبارک نفسم 1391/11/21   دوازدهمین دندونت(آسیاب پایین سمت چپ)  هم در اومد.  مبارکت باشه  پسر مامان و بابا   روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید  که آرامش بخش روح و روان کسی هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است قشنگترین بهانه ی زتدگیم ماهگیت مبارک چند روز پیش با بابایی رفتیم بازار هم برات کفش خریدیم هم برات یه تاب خوشکل گرفتیم که خیلی  هم دوستش داری.وقتی که میزاریمت توی تاب همش میگی دَ....دَ...   اینجا هم داشتی ...
4 اسفند 1391

شهادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)

شعری زیبا در مورد حضرت معصومه(سلام الله علیها) در ادامه مطلب.....   روی قبرم بنویسید که خواهر بودم سالها منتظر روی برادر بودم روی قبرم بنویسید جدایی سخت است اینهمه راه بیایم ،تو نیایی سخت است یوسفم رفته واز آمدنش بی خبرم سالها میشود واز پیرهنش بی خبرم روی قبرم بنویسید ندیده رفتم با تن خسته وبا قد خمیده رفتم بنویسید همه دور ربرم ریخته اند چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند چقدر مردم این شهر ولایی خوبند که سرم را نشکستند خدایی خوبند بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد به خداوند قسم بال وپرم سنگ نخورد چادرم دور وبرم بود وبه پایی نگرفت معجرم روی سرم بود وبه جایی نگرف...
3 اسفند 1391

حرف دل

                      حرف دل ای غصه هایت قاتلم                          هر شب دعایت میکنم   داغت نبینم جانِ من                           جان را فدایت میکنم   باید بلرزد قلبشان                              وقتی ش...
29 بهمن 1391

15 ماهگی گل پسر

سلام میوه ی دلم   عزیزم      ماهگیت مبارک   انگار همین دیروز بود که ١٥ روزت بود اما الان ماشاالله ١٥ ماهه شدی.چه زود گذشت. ماشاالله این روزا حسابی فضول شدی.خراب کاری میکنی.....خونه رو تو یه چشم به هم زدن نامرتب میکنی....و من از دست تو این شکلی میشم به گربه و مورچه میگی دو دو هر وقت تلویزیون حیوونی نشون میده اشاره میکنی طرفش و پشت سر هم میگی دو...دو دو به بچه ها هم میگی جی جی با با و دَ دَ هم میگی ولی نمیدونم چرا دیگه ما...ما نمیگی آخه قبلا میگفتی. وقتی بهت میگیم عکس آقا(رهبر) کجاست؟اشاره میکنی طرف عکس و میگی ت...ت &...
4 بهمن 1391