خاطرات...
سلام يه سلام گرم گرم به پسر مامان به قند عسل مامان دوباره بعد از يه مدت طولانی اومد تا خاطرات اين مدت رو برات بگم : 1391/05/03 از 9 ماهگی دیگه کامل چهار دست وپا میری خدا رو شکر پنجمین دندونت رو در 9 ماه و 19 روزگی و ششمین دندونت رو در 10 ماهگی در اووردی.مبارکت باشن عزیزم پسر قشنگم وقتى بهت ميگيم بگو بَ...بَ... ميگى اما وقتى بهت ميگيم بگو مَ...مَ... نميگى قربون پسر شيرين زبونم. اینجا هم آماده شده بودیم بریم عروسی دختر عمه ی خودم 1391/06/09 عزيز دلم ما(يعنى بابا محمد و من و على اكبر)يكشنبه ١٣٩١/٠٦/١٢ همراه آقا جون و مادر جون و دايى على رفتيم مشهد. وقتی میخواستم چمدون رو ببند...
نویسنده :
ღمامان على اكبرღ
2:15