شهادت حضرت زینب(سلام الله علیها)
چه بگویم که به من گشت چه ها دریک روز هیجده یوسفم افتاد ز پا در یک روز همرهانم همه گشتند فدا در یک روز هستیم رفت ز دستم بخدا در یک روز وای ازآن لحظه که از پیکر من جان میرفت چه غریبانه حسینم سوی میدان میرفت من عزیز همه بودم که حقیرم کردند داغها بر جگر سوخته ، پیرم کردند سِیر دادند به هر شهر و اسیرم کردند خاک را پرده ی رخسار منیرم کردند هیجده دسته گلم را به سر نی دیدند دور محمل همه بر گریه ی من خندیدند ای زینب (س) ! براستی سجاد علیه السلام از دریای بی&rlm...
نویسنده :
ღمامان على اكبرღ
1:23
19 ماهگی
سلام زندگی مامان عزیزم 19 ماهگیت مبارک سرعت اینترنت خیلی پایینه نمیتونم عکس برات بزارم. ...
نویسنده :
ღمامان على اكبرღ
13:44
میلاد امام علی(علیه السلام)
ذکر من، تسبیح من، ورد زبان من علی است جان من، جانان من، روح و روان من علی لست تا علی (ع) دارم ندارم کار با غیر علی شکر لله حاصل عمر گران من علی است نیستم بیگانه، هستم آشنایت یا علی از ازل دل داده بر مهر و ولایت یا علی تا جمال خویش را در کعبه حق ظاهر کند پرده گیرد از جمال دلربایت یا علی میلاد امام علی(ع) آغازگر اشاعه عدالت و مردانگی و معرف والاترین الگوی شهامت و دیانت، بر عاشقانش مبارک باد . . . ...
نویسنده :
ღمامان على اكبرღ
3:13
ولادت امام جواد (ع)
پدرت شاه خراسان و خودت گنج مقامی پدرت حضرت خورشید و خودت گنج تمامی غنچه ای نیست که عطر نفست را نشناسد تو که ذکر صلواتی و درودی و سلامی ولادت امام جواد (علیه السلام) مبارک باد ...
نویسنده :
ღمامان على اكبرღ
17:54
18 ماهگی
سلام عمرم،نفسم ماهگیت مبارک. سه شنبه 3/02/1392 با مادر جون رفتیم بهداشت برای زدن واکسن 18 ماهگی.قربونت برم که اینقدر صبوری.فقط وقتی واکسن رو زد کمی گریه کردی بعدش آروم شدی. آخیش تا 6 سا...
نویسنده :
ღمامان على اكبرღ
17:55
سفرنامه ی قم و نوروز 1392
سلام گل مامان اول از همه 17 ماهگیتو بهت تبریک میگم ببخشید که دیر شد. میخوام از اتفاقات چند روز آخر اسفند برات بگم: خدا رو شکر حضرت معصومه طلبیدمون و تونستیم برا سال تحویل قم باشیم. 26اسفند ساعت 2 ظهر حرکت کردیم به طرف قم. 27 اسفد تقریبا ساعت 4 صبح بود که رسیدیم. 28 اسفند همگی با هم ناهار رو بردیم پارک و اونجا کلی برا خودت بازی کردی. 29 اسفد رفتیم جمکران بعد از نماز دعای توسل رو خوندن فکر کنم قشنگترین دعای توسل عمرم بود.اونجا هوا خیلی سرد بود و از اونجایی که ماشاالله خیلی فضولی همش توی حیاط راه میرفتی و اون شب سرما خوردی. چهار شنبه 30 اسفند میخواستم ...
نویسنده :
ღمامان على اكبرღ
15:52