آقــا عــلـــى اكــبــر جــــونـــــمآقــا عــلـــى اكــبــر جــــونـــــم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
زینب خانوومزینب خانووم، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀على اكبر مامانى و بابايى❀◕ ‿ ◕❀

شب عاشورا

1391/9/4 20:43
441 بازدید
اشتراک گذاری

 

شب عاشورا

 

خطبه امام حسین ( علیه السلام ) شب عاشورا

امام حسین ( علیه السلام ) یاران خود را نزدیک غروب به نزد خود فراخواند .
حضرت علی بن الحسین ( علیه السلام ) می فرماید :
من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالیکه بیمار بودم پدرم به اصحاب خود فرمود :

" اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ ، اللهم انى احمدک على ان اکرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لک من الشاکرین ، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهل‌بیت ابر ولا اوصل من اهل ‌بیتى فجزاکم الله جمیعا عنى خیرا . الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لکم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیکم منى ذمام ، هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه و جملا و لیاخذ کل رجل منکم بید رجل من اهل‌ بیتى فجزاکم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادکم و مدائنکم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیرى . "
 
من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌ بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌ بیتم نمى ‌شناسم ، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد ! من مى‏ دانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید . من به شما اجازه مى ‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى ‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهل‌ بیت مرا بگیرید و در روستا ها و شهر ها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد . این مردم ، مرا مى ‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند .

 


خدای را ستایش می کنم بهترین ستایش ها و او را سپاس می گویم درخوشی و ناخوشی . بارخدایا ! تو را سپاسگزارم که ما را به نبوت گرامی داشتی و علم قرآن و فقه دین را به ما کرامت فرمودی و گوشی شنوا و چشمی بینا و دلی آگاه به ما عطا کردی ، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده . من یارانی بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بیتی فرمانبردارتر و به صله رحم پای بندتر از اهل بیتم نمی شناسم . خدا شما را بخاطر یاری من جزای خیر دهد . من می دانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید .
من به شما اجازه می دهم و بیعت خود را از شما برمی دارم تا از سیاهی شب برای پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن اهل بیت مرا بگیرید و در روستا ها و شهر ها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را برای شما مقرر دارد . این مردم مرا می خواهند و چون بر من دست یابند با شما کاری ندارند .

پاسخ یاران امام حسین ( علیه السلام )

برادران امام و فرزندان و برادر زادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر ( فرزندان حضرت زینب ( علیهاالسلام ) ) به امام عرض کردند : ما برای چه دست از تو برداریم ؟ برای اینکه پس از تو زنده بمانیم ؟ خدا نکند هرگز چنین روزی را ببینیم .
ابتدا حضرت عباس بن علی ( علیه السلام ) این سخن را گفت و بعد دیگران از او پیروی کردند و جملاتی همانند ، برزبان راندند .
پس امام حسین ( علیه السلام ) روی به فرزندان عقیل نمود و فرمود : شما را کشته شدن مسلم کافی است بروید که من شما را اذن دادم .
آنها گفتند : سبحان الله مردم چه می گویند ؟ می گویند ما بزرگ سالار خود و عموزادگان خود که بهترین مردم بودند در دست دشمن رها کردیم و با آنها به طرف دشمن تیری رها نکردیم و نیزه و شمشیری علیه دشمن به کار نبردیم ! نه ! بخدا سوگند چنین نکنیم ، بلکه خود و اموال و اهل خود را فدای تو سازیم و در کنار تو بجنگیم و هر جا که روی کنی با تو باشیم ننگ باد بر زندگی پس از تو .
سپس مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت :
بهانه مادر پیشگاه خدا برای تنها گذاردن تو چیست ؟ بخدا سوگند این نیزه در سینه آنها فرو برم و تا دسته این شمشیر در دست من است بر آنها حمله کنم اگر سلاحی نداشته باشم که با آن بجنگم سنگ برداشته و به طرف آنها پرتاب می کنم . بخدا سوگند که ما تو را رها نکینم تا خدا بداند که حرمت پیامبر را در غیبت او درباره تو محفوظ داشتیم ، بخدا قسم اگر بدانم که کشته می شوم و بعد زنده می شوم و سپس مرا می سوزانند و دیگر بار زنده می گردم و سپس در زیر پای ستوران بدنم درهم کوبیده می شود و تا هفتاد بار این کار را در حق من روا بدارند هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم و چرا چنین نکنم که کشته شدن یکبار و پس از آن کرامتی است که پایانی ندارد .
پس از او زهیر بن قین برخاست و گفت بخدا سوگند دوست دارم کشته شوم ، باز زنده گردم ، و سپس کشته شوم تا هزار مرتبه تا خدا تو را و اهل بیت تو را از کشته شدن در امان دارد .
 

بقیه در ادامه مطلب

مرگ از عسل شیرین تر است

حضرت قاسم بن حسن ( علیه السلام ) به امام حسین ( علیه السلام ) عرض کرد :
آیا من هم در شمار شهیدانم ؟
امام حسین ( علیه السلام ) با عطوفت و مهربانی فرمود : ای فرزندم مرگ در نزد تو چگونه است ؟
عرض کرد : ای عمو مرگ در کام من از عسل شیرین تر است .

و چه زیبا است این شعر در توصیف این نوجوان :

گرچه من خود کودکى نو رسته ‏ام لیک دست از زندگانى شسته ‏ام
کرده در روز ولادت مام من باز با شهد شهادت کام من

امام حسین ( علیه السلام ) فرمود : عمویت به فدای تو باد آری تو نیز از شهیدان خواهی بود آن هم پس از رنجی سخت و پسرم عبدالله نیز کشته خواهد شد .

قاسم گفت : اى عمو ! مگر لشکر دشمن به خیمه ‏ها هم حمله مى ‏کنند تا عبدالله شیرخوار هم شهید شود ؟!

امام علیه ‏السلام فرمود : عمویت به فدایت تو باد ! عبدالله کشته خواهد شد هنگامى که دهانم از شدت عطش خشک شود و به خیمه‏ ها آمده آب با شیر طلب کنم و چیزى نیابم ، فرزندم عبدالله را طلب مى‏ کنم تا از رطوبت دهانش بنوشم ، چون او را نزد من آوردند قبل از آن که لبانم را بر دهان او بگذارم ، شقاوت پیشه ‏اى از لشکریان دشمن ، گلوى فرزند شیر خوارم را با تیر پاره کند و خون او بر دستانم جارى شود ، آنگاه است که دست به آسمان بلند کنم و از خدا طلب صبر نمایم و به ثواب او دل بندم ، در این حال نیزه ‏هاى دشمن مرا به سوى خود خواند و آتش از خندق پشت خیمه ‏ها زبانه کشد و من بر آنها حمله خواهم کرد و آن لحظه ، تلخ‏ ترین لحظه دنیاست و آنچه خدا خواهد ، واقع شود .

على بن الحسین علیه ‏السلام فرمود : قاسم با شنیدن این سخنان زار زار گریست و ما نیز گریستیم و بانگ شیون و زارى از خیمه‏ ها بلند شد .

ایستادگی تا مرز شهادت

از حضرت علی بن الحسین ( علیه السلام ) نقل شده است که فرمود : چون پدرم به اصحاب فرمودند که بیعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستید اصحاب و یاران آن حضرت برفداکاری و وفاداری خود تا مرز شهادت در کنار امام پافشاری نمودند .
امام در حق آنها دعا کرده فرمودند : سرهای خود را بلند کنید و جایگاه خود را ببینید یاران و اصحاب امام نظر کرده و جایگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده کردند و امام حسین ( علیه السلام ) منزلت رفیع هر کدام را به آنها نشان می داد .
بعد از این معجزه امام ( علیه السلام ) بود که اصحاب با سینه های فراخ و صورت های برافروخته به استقبال نیزه ها و شمشیر ها می رفتند تا زودتر به جایگاهی که در بهشت دارند ، برسند .

حفر حندق در اطراف خیام

امام علیه ‏السلام فرمان داد تا مقدارى چوب و نى که در پشت خیمه ‏ها بود ، در محلى که اصحاب امام در شب عاشورا مانند خندق در اطراف خیمه ‏ها حفر کرده بودند ، بریزند ، زیرا هر لحظه احتمال شبیخون دشمن از پشت خیمه ‏ها مى ‏رفت . امام علیه ‏السلام دستور داد به محض حمله دشمن ، آن چوب ‌ها و نى ‏ها را آتش زنند تا راه ارتباطى دشمن با خیمه ‏ها قطع شود و فقط از یک قسمت که یاران امام مستقر بودند ، نبرد صورت پذیرد ، و این تدبیر براى اصحاب امام بسیار سودمند بود .

امام حسین علیه ‏السلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود : اى خواهر ! تقواى خدا را پیشه کن و به شکیبایى خود را تسلى ده و بدان که اهل زمین مى ‏میرند و اهل آسمان نمى‌ مانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا ، همان خدایى که خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است ، پدرم بهتر از من ، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند ، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلا ها و مصیبت ‌ها عنان اختیار خود را از دست ندهیم .

تحکیم مواضع

امام حسین ( علیه السلام ) از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد که خیمه ها را نزدیک یکدیگر قرار داده و طناب بعضی را در بعض دیگر ببرند و لشکر دشمن را در روبروی خود قرارداده و خیمه ها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند بگونه ای که خیمه ها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپری کردند و آن شب اصلا نخوابیدند .

غسل شهادت

امام علیه ‏السلام حضرت على اکبر را با سى نفر سواره و بیست نفر پیاده فرستاد تا آب آوردند ، آنگاه روى به یاران خود نموده و فرمودند : برخیزید و آب بنوشید که این آخرین توشه شماست ، و وضو گرفته و غسل کنید و لباس‌ هاى خود را بشوئید تا کفن شما باشد .

اشعار امام علیه ‏السلام

على بن الحسین علیه ‏السلام مى‏ گوید : من شب عاشورا در کنارى نشسته بودم و عمه ‏ام زینب نیز نزد من بود و مرا پرستارى مى‏ کرد ، ناگهان پدرم برخاست و به خیمه دیگرى رفت و جوین غلام ابى ذر غفارى در خدمت آن حضرت بود و شمشیر او را اصلاح مى‏ کرد ، و پدرم این اشعار را مى ‏خواند :

" یا دهر اف لک من خلیلکم لک بالاشراق و الاصیل من صاحب و طالب قتیلو الدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الى الجلیلو کل حى سالک سبیلى . "

این اشعار را پدرم دو یا سه بار تکرار کرد ، من مقصود او را یافتم ، پس بغض گلویم را گرفت ولى خوددارى کرده و سکوت کردم و دانستم که بلا نازل گردیده است . اما عمه ‏ام زینب چون اشعار امام را شنید به خاطر رقت قلب و احساس لطیفى که داشت نتوانست خود را نگاه دارد و بپا خاست در حالى که لباسش به زمین کشیده مى‏ شد ، نزد پدرم رفت و گفت : واى از این مصیبت ! اى کاش مرا مرگ در کام خود مى‏ گرفت و زندگانى مرا تمام مى ‏کرد ! امروز مادرم فاطمه ، و پدرم على ، و برادرم حسن در کنارم نیستند ، اى جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان .

پس امام حسین علیه ‏السلام به سوى خواهر نگریست و فرمود : خواهرم ! شکیبایى تو را شیطان نرباید ! و چشمان آن حضرت را اشک فرا گرفت و گفت : اگر مرغ قطا را به حال خود گذارده بودند ، مى ‏خوابید .

عمه ‏ام گفت : آیا تو را به ستم خواهند کشت و این دل مرا بیشتر جریحه ‌دار کرده و مى ‏سوزانند ؟! پس به روى خود سیلى زد و گریبان چاک کرد و بیهوش افتاد .

امام حسین علیه ‏السلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود : اى خواهر ! تقواى خدا را پیشه کن و به شکیبایى خود را تسلى ده و بدان که اهل زمین مى‏ میرند و اهل آسمان نمى ‌مانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا ، همان خدایى که خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است ، پدرم بهتر از من ، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند ، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلا ها و مصیبت ‌ها عنان اختیار خود را از دست ندهیم .

امام علیه ‏السلام خواهر خود را با اینگونه سخنان تسلى داد و به او گفت : تو را به خدا که در مصیبت من گریبان خود را چاک مزن ، و صورت خود را مخراش ، و پس از شهادتم شیون و زارى مکن .

على بن الحسین علیه ‏السلام مى ‏گوید : پس از این که عمه‏ ام آرام گرفت پدرم او را در کنار من نشانید .

پیوستن گروهى به امام علیه‏السلام

نوشته ‏اند : سى نفر از اهل کوفه که در لشکر عمر بن سعد بودند به او گفتند : چرا هنگامى که فرزند دختر رسول خدا به شما سه مسأله را پیشنهاد مى ‏کند تا جنگى در نگیرد ، شما هیچ کدام را نمى ‌پذیرید ؟! و پس از این اعتراض ، از لشکر ابن سعد جدا شده و به اردوى امام پیوستند .

بریر و ابو حرب سبیعى

ضحاک بن عبدالله مشرقى مى‏ گوید : چون شب فرا رسید ، امام حسین علیه ‏السلام و اصحابش تمامى شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع و درگاه الهى بسر بردند .

گروهى از سواره نظام ابن سعد که شبانه نگهبانى مى ‏دادند در اول شب از کنار خیمه ‏هاى ما گذشتند در حالى که امام حسین علیه ‏السلام این آیه را تلاوت مى‏ فرمود ( ولا یحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم انما نملى لهم لیزادادوا اثما و لهم عذاب مهین ما کان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب . ) ، یکى از آنها گفت : به خداى کعبه قسم که ما همان پاکان هستیم که از شما جدا گردیده‏ ایم !! او مى‏ گوید : من او را شناختم به بریر بن خضیر گفتم : این مرد را مى ‏شناسى ؟

بریر گفت : نه .

گفتم : او ابو حرب سبیعى است که عبدالله بن شهر نام دارد و مردى شوخ و دلاور است و سعید بن قیس به علت جنایتى که انجام داده بود او را به زندان افکند .

بریر بن خضیر به او گفت : اى فاسق ! گمان مى ‏کنى که خدا تو را در زمره پاکان قرار داده است ؟!

او به بریر بن خضیر گفت : تو کیستى ؟!

گفت : من بریر بن خضیرم .

او گفت اى بریر ! به خدا سوگند که بر من بسیار گران است که به دست من هلاک شوى .

امام علیه ‏السلام از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد که خیمه ‏ها را نزدیک یکدیگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض دیگر ببرند و لشکر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خیمه ‏ها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونه ‏اى که خیمه‏ ها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند . سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى کردند و آن شب اصلاً نخوابیدند .

بریر گفت : آیا مى ‏توانى از آن گناهان بزرگى که مرتکب شده ‏اى ، توبه کنى و به سوى خدا باز گردى ؟ به خدا قسم که پاکیزگان مائیم و شما همه پلیدید .

گفت : من هم بر درستى سخن تو گواهى مى‏ دهم !

ضحاک بن عبدالله به او گفت : واى بر تو ! این معرفت چه سودى به حال تو دارد ؟!

گفت : فدایت شوم ! پس چه کسى ندیم یزید بن عذره باشد که هم اکنون با من است ؟!

بریر گفت : تو مردى سفیه و نادانى ، پس او بازگشت .

نگهبانان ما آن شب عزرة بن قیس احمسى و سواران او بودند .

در تدارک لقاء

امام علیه ‏السلام دستور دادند تا خیمه ‏اى را جهت استحمام و غسل اختصاص دهند ، عبدالرحمن و بریر بن خضیر بر در آن خیمه به نوبت ایستاده بودند تا داخل شده و خود را نظافت کنند . بریر با عبدالرحمن مزاح و شوخى مى‏ کرد ! عبدالرحمن گفت که : حالا وقت مزاح نیست ! بریر گفت : خویشان من مى‏ دانند که من هرگز نه در جوانى و نه در کهولت ، اهل شوخى نبوده ‏ام ولى چون به من بشارت سعادت داده شده است سر از پا نمى شناسم و فاصله میان خود و بهشت را جز شهادت نمى‌ بینم .

نافع بن هلال و امام علیه ‏السلام

امام در نیمه شب بیرون آمد و خیمه ‏ها و تپه ‏هاى اطراف را نگاه مى‏ کرد ، نافع بن هلال هم از خیمه بیرون آمده و به دنبال حضرت حرکت مى ‏کرد ، امام از نافع پرسید : چرا به دنبال من مى‏ آیى ؟!

نافع گفت : یابن رسول الله ! دیدم که شما به طرف لشکر دشمن مى‏ روید ، بر جان شما بیمناک شدم .

امام فرمود : من اطراف را بررسى مى ‏کنم تا ببنیم که فردا دشمن از کجا حمله خواهد کرد .

نافع مى ‏گوید که : امام علیه ‏السلام بازگشت در حالى که دست مرا گرفته و مى ‏فرمود : به خدا سوگند این وعده ‏اى است که در آن خلافى نیست ؛ پس به من فرمود : این راه را که در میان دو کوه قرار گرفته ، مشاهده مى ‏کنى ؟ هم اکنون در این تاریکى شب ، از این راه برو خود را نجات بده !

نافع بن هلال خود را بر قدم ‌هاى امام انداخت و گفت : مادرم در سوگم بگرید اگر چنین کنم ، خدا بر من منت نهاده که در جوار تو شهید شوم .

سپس امام علیه‏السلام داخل خیمه زینب گردید ، نافع مى ‏گوید : من در بیرون خیمه ایستاده و منتظر آن حضرت بودم ، شنیدم که حضرت زینب به امام مى ‏گفت : آیا از تصمیم یارانت آگاهى ؟ و مى ‏دانى که تو را فردا رها نخواهند کرد ؟!

امام علیه ‏السلام فرمود : همانگونه که کودک به پستان مادر علاقمند است ، آنها نیز به شهادت علاقه دارند !

نافع مى‏ گوید : چون این سخن را شنیدم نزد حبیب بن مظاهر آمده و او را از جریان امر آگاه ساختم ، حبیب گفت : اگر منتظر دستور امام نبودم ، همین الان به دشمن حمله مى ‏کردم .

نافع مى ‏گوید : به او گفتم : امام هم اکنون نزد خواهرش زینب است ، آیا ممکن است اصحاب را جمع نموده و آنها سخنى بگویند که زنها آرامش پیدا کنند ؟

حبیب ، یاران امام را صدا کرد ، همگى آمدند و در کنار خیمه ‏هاى آل البیت فریاد بر آوردند که : اى خاندان رسول خدا ! این شمشیر هاى ماست ، قسم خورده ‏ایم که آنها را در غلاف نکرده و با دشمن شما مبارزه کنیم ، و این نیزه ‏هاى ماست که در سینه دشمن قرار خواهد گرفت .

پس زنان از خیمه ‏ها بیرون آمده و گفتند : اى جوانمرادان پاک سرشت ! از دختران پیامبر و فرزندان امیر‌المؤمنین حمایت کنید و به دنبال این سخن ، همه اصحاب گریستند .

رؤیای امام حسین ( علیه السلام )

به هنگام سحر امام حسین ( علیه السلام ) به خوابی سبک فرو رفت و چون بیدار شد فرمود : یاران من ، می دانید هم اکنون درخواب چه دیدم ؟
اصحاب گفتند : یا بن رسول الله چه دیدی ؟
فرمود : سگانی را دیدم که به من حمله می کردند تا مرا پاره پاره کنند و در میان آنها سگی دورنگ را دیدم که نسبت به من از دیگر سگان وحشی تر و خون آشام تر بود ! گمان کنم آن مردی باشد که مرا خواهد کشت . در دنباله این خواب ، جدم رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را دیدم که تعدادی از اصحابش همراه او بودند و به من فرمود : فرزندم ، تو شهید آل محمدی و اهل آسمان ها و کروبیان عالم بالا از مژده آمدنت شادی می کنند و امشب بهنگام افطار نزد من خواهی بود شتاب کن و کار را به تأخیر مینداز این فرشته ای است که از آسمان فرود آمده است تا خون تو را گرفته و در شیشه سبز رنگی قرار دهد . یاران من این خواب گویای آن است که اجل نزدیک و بی تردید هنگام رحیل و کوچ از این جهان فانی فرا رسیده است .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)