آقــا عــلـــى اكــبــر جــــونـــــمآقــا عــلـــى اكــبــر جــــونـــــم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
زینب خانوومزینب خانووم، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀على اكبر مامانى و بابايى❀◕ ‿ ◕❀

تاریخ حادثه ی عاشورا - 9

1391/9/4 18:30
548 بازدید
اشتراک گذاری

 

روز نهم محرم ( تاسوعا )

امام صادق ( علیه السلام ) فرمود : تاسوعا روزی است که در آن روز امام حسین و اصحابش را محاصره کردند و لشکر کوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمر بن سعد به جهت زیادی لشکر و سپاه اظهار شادمانی و مسرت می کردند و در این روز حسین را تنها و غریب یافتند و دانستند که دیگر یاوری به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را یاری نخواهند کرد .
 

امان نامه :

چون شمر ، نامه را از عبیدالله گرفت تا در کربلا به ابن سعد ابلاغ کند ، او و عبدالله بن ابی المحل ( که ام البنین عمه او بود ) به عبید الله گفتند :
ای امیر ! خواهر زادگان ما همراه با حسین اند ، اگر صلاح می بینی نامه امانی برای آنها بنویس ، عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت و به کاتب خود فرمان داد تا امان نامه ای برای آنها بنویسد .
 

رد امان نامه

عبد الله بن ابی المحل امان نامه را بوسیله غلام خود کزمان به کربلا فرستاد و او پس از ورود به کربلا متن امان نامه را برای فرزندان ام البنین قرائت کرد و گفت :
این امان نامه ای است که عبدالله بن ابی المحل که از بستگان شماست فرستاده است آنها در پاسخ کزمان گفتند :
سلام ما را به او برسان و بگو :
ما را حاجتی به امان نامه تو نیست امان خدا بهتر از امان عبیدالله پسر سمیه است .
همچنین شمر به نزدیکی خیام امام آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان ( علیهما السلام ) فرزندان حضرت علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) ( که مادرشان ام البنین است ) را صدا زد آنها بیرون آمدند شمر به آنها گفت : برای شما از عبیدالله امان گرفته ام ! و آنها متفقاً گفتند :
خدا تو را و امان تو را لعنت کند ، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد ؟
 

بقیه در ادامه مطلب
 

اعلان جنگ

پس از رد امان نامه عمر بن سعد فریاد زد که :
ای لشکر خدا سوار شوید و شاد باشید که به بهشت می روید و سواره نظام لشکر بعد از نماز عصر جنگ شد .
در این هنگام امام حسین ( علیه السلام ) در جلوی خیمه خویش نشسته و به شمشیر خود تکیه داده و سر بر زانو نهاده بود زینب کبری شیون کنان به نزد برادر آمد و گفت :
ای برادر ! این فریاد و هیاهو را نمی شنوی که هر لحظه به ما نزدیکتر می شود ؟
امام حسین ( علیه السلام ) سربرداشت و فرمود : خواهرم ، رسول خدا را همین حال در خواب دیدم به من فرمود : تو به نزد ما می آیی .
زینب از شنیدن این سخنان بی تاب شد که بی اختیار محکم به صورت خود زد و بنای بیقراری نهاد .
امام گفت : ای خواهر ، جای شیون نیست خاموش باش خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند .
در این اثنا حضرت عباس بن علی ( علیه السلام ) آمد و به امام ( علیه السلام ) عرض کرد :
ای برادر ! بر اسب خود سوار شو و از آنها بپرس : مگر چه روی داده ؟ و برای چه به اینجا آمده اند ؟

حضرت عباس ( علیه السلام ) با بیست سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر از جمله آنان بودند نزد سپاه دشمن آمده و پرسید : چه رخ داده و چه می خواهید ؟
گفتند : فرمان امیر است که به شما بگوییم یا حکم او را بپذیرید و یا آماده کار زار شوید .
حضرت عباس ( علیه السلام ) گفت : از جای خود حرکت نکنید و شتاب به خرج ندهید تا نزد ابی عبدالله رفته و پیام شما را به او عرض کنم . آنها پذیرفته و حضرت عباس بن علی ( علیه السلام ) به تنهایی نزد امام حسین ( علیه السلام ) رفت و ماجرا را به عرض امام رسانید و این در حالی بود که بیست تن همراهان او سپاه عمر بن سعد را نصیحت می کردند و آنان را از جنگ با حسین برحذر می داشتند و در ضمن از پیشروی آنها به طرف خیمه ها جلوگیری می کردند .

امام ( علیه السلام ) به حضرت عباس بن علی ( علیه السلام ) فرمود : اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم . خدای متعال می داند که من بخاطر او نماز و تلاوت کتاب او ( قرآن ) را دوست دارم .

یک شب مهلت برای راز و نیاز

پس حضرت عباس ( علیه السلام ) نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را برای نماز و عبادت مهلت خواست عمر بن سعد در موافقت با این درخواست مردد بود و سرانجام از لشکریان خود پرسید که : چه باید کرد ؟
عمروبن حجاج گفت : سبحان الله اگر اهل دیلم ( کنایه از مردم بیگانه ) و کفار از تو چنین تقاضائی می کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی .
قیس بن اشعث گفت : درخواست آنها را اجابت کن بجان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید .
ابن سعد گفت : بخدا سوگند که اگر بدانم چنین کنند هرگز با درخواست آنها موافقت نکنم .
و عاقبت فرستاده ابن سعد به نزد حضرت عباس بن علی ( علیه السلام ) آمد و گفت :
ما به شما تا فردا مهلت می دهیم اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد و اگر سرباز زدید ، دست از شما برنخواهیم داشت .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)