آقــا عــلـــى اكــبــر جــــونـــــمآقــا عــلـــى اكــبــر جــــونـــــم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
زینب خانوومزینب خانووم، تا این لحظه: 7 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

❀◕ ‿ ◕❀على اكبر مامانى و بابايى❀◕ ‿ ◕❀

تاریخ حادثه ی عاشورا - 3

1391/8/28 19:43
429 بازدید
اشتراک گذاری

روز سوم محرم ، اعزام لشکر به سوى کربلا

عمر بن سعد یک روز بعد از ورود امام به کربلا یعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل کوفه وارد کربلا شد .
 
برخى نوشته‏ اند که : بنو زهره ( قبیله عمر بن سعد ) نزد او آمده و گفتند : تو را به خدا سوگند مى ‏دهیم از این کار درگذر و تو داوطلب جنگ با حسین مشو ، زیرا این باعث دشمنى میان ما و بنى ‌هاشم مى‏ گردد .
 
عمر بن سعد نزد عبیدالله رفت و استغفا کرد ، ولى عبیدالله استعفاى او را نپذیرفت ، و او تسلیم شد .
 
و برخى از تاریخ نویسان نوشته ‏اند : عمر بن سعد دو پسر داشت : یکى به نام حفص که پدر را تشویق و ترغیب به رفتن کرد تا با امام علیه ‏السلام مقابله کند ، ولى فرزند دیگرش او را به شدت از اقدام به چنین کارى بر حذر مى ‏داشت ، و سرانجام حفص نیز با پدرش راهى کربلا شد .
 

خریدارى اراضى کربلا

از وقایعى که در روز سوم ذکر شده ، این است که امام علیه ‏السلام قسمتى از زمین کربلا را که قبرش در آن واقع ، شده است ، از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریدارى کرد و با آنها شرط کرد که مردم را براى زیارت قبرش راهنمایى نموده و زوار او را تا سه روز میهمانى نمایند .
 

هوشیارى یاران امام حسین علیه السلام

هنگامى که عمر بن سعد به کربلا وارد شد عَزرْ بن قیس احمسى را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد تا از امام سؤال کند براى چه به این مکان آمده است ؟ و چه قصدى دارد ؟
 
چون عزره از جمله کسانى بود که به امام علیه ‏السلام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود ، از رفتن به نزد آن حضرت شرم کرد ، پس عمر بن سعد از اشراف کوفه که به امام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بودند خواست که این کار را انجام دهند ، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى کردند ! ولى شخصى به نام کثیر بن عبدالله شعبى که مرد گستاخى بود برخاست و گفت : من به نزد حسین رفته و اگر خواهى او را خواهم کشت !
 
عمر بن سعد گفت : چنین تصمیمى را فعلاً ندارم ، ولى به نزد او رفته و سؤال کن براى چه مقصود به این سرزمین آمده است ؟!
 
کثیر بن عبدالله به طرف امام حسین علیه ‏السلام رفت ، ابو ثمامه صائدى که از یاران امام حسین بود و چون کثیر بن عبدالله را مشاهده کرد به امام عرض کرد : این شخصى که مى ‏آید بدترین مردم روى زمین است !
 
سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام نیز عطایائى مقرر کرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا کنند که مردم براى حرکت آماده باشند ، و خود و همراهانش به سوى نخیله حرکت کرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به کربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین کمک نمایند .
 
پس ابو ثمامه راه را بر کثیر بن عبدالله گرفت و گفت : شمشیر خود را بگذار و نزد حسین علیه ‏السلام برو !
 
کثیر گفت : به خدا سوگند که چنین نکنم ! من رسول هستم ، اگر بگذارید ، پیام خود را مى ‏رسانم ، در غیر این صورت باز خواهم گشت .
 
ابو ثماه گفت : من دستم را روى شمشیرت مى ‏گذارم ، تو پیامت را ابلاغ کن .
 
کثیر بن عبدالله گفت : به خدا سوگند هرگز نمى‌ گذارم چنین کارى کنى .
 
ابو ثمامه گفت : پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم ، زیرا تو مرد زشتکارى هستى و من نمی گذارم به نزد امام بروى .
 
پس از این مشاجره و نزاع ، کثیر بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جریان را به عمر بن سعد اطلاع داد . عمر بن سعد شخصى به نام قرة بن قیس حنظلى را به نزد خود فرا خواند و گفت : اى قره ! حسین را ملاقات کن و از علت آمدنش به این سرزمین جویا شو .
 
قرة بن قیس به طرف امام حرکت کرد . امام حسین علیه ‏السلام به اصحاب خود فرمود : آیا این مرد را مى ‏شناسید ؟
 
حبیب بن مظاهر عرض کرد : آرى ! این مرد تمیمى است و من او را به حسن رأى مى‏ شناختم و گمان نمى ‌کردم او در این صحنه و موقعیت مشاهده کنم .
 
آنگاه قرة بن قیس آمد و بر امام سلام کرد و رسالت خود را ابلاغ نمود ، امام حسین علیه ‏السلام فرمود : مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده ‏اند ، و اگر از آمدن من ناخشنودید باز خواهم گشت .
 
قره چون خواست باز گردد ، حبیب بن مظاهر به او گفت : اى قره ! واى بر تو ! چرا به سوى ستمکاران باز مى ‏گردى ؟ این مرد را یارى کن که به وسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتى .
 
قرة بن قیس گفت : من پاسخ این رسالت خود را به عمر بن سعد برسانم و سپس در این امر اندیشه خواهم کرد ! پس به نزد عمربن سعد باز گشت و او را از جریان امر با خبر ساخت ، عمر بن سعد گفت : امیدوارم که خدا مرا از جنگ با حسین برهاند .
 

بقیه در ادامه مطلب

نامه عمر بن سعد

حسان بن فائد مى ‏گوید : من نزد عبیدالله بودم که نامه عمر بن سعد را آوردند ، و در آن نامه چنین آمده بود :
" چون من با سپاهیانم در برابر حسین و یارانش پیاده شدم ، قاصدى نزد او فرستاده و از علت آمدنش جویا شدم ، او در جواب گفت : اهالى این شهر براى من نامه نوشته و نمایندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت کرده ‏اند ، اگر آمدنم را خوش نمى ‏دارید ، باز خواهم گشت . "
 
عبیدالله چون نامه عمربن سعد را خواند ، گفت :
" الان و قد علقت مخالبنا بهیرجو النجاة ولات حین مناص .
 

نامه عبیدالله به عمربن سعد

عبیدالله به عمر بن سعد نوشت : نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم ، از حسین بن على بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند ، اگر چنین کرد ، ما نظر خود را خواهیم نوشت !
 
چون این نامه به دست عمربن سعد رسید ، گفت : مى ‏پندارم که عبید الله بن زیاد خواهان عافیت و صلح نیست .
 
عمر بن سعد ، نامه عبید الله بن زیاد را به اطلاع امام حسین نرساند ، زیرا مى ‏دانست که آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد کرد .
 
پس از اعزام عمر بن سعد به کربلا ، شمر بن ذى الجوشن اولین فردى بود که با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیه ‏السلام اعلام آمادگى کرد و بعد یزید بن رکاب کلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر که جمعا بیست هزار نفر مى ‏شدند .
 
عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمر بن سعد به کربلا ، اندیشه اعزام سپاهى انبوه را در سر مى‏ پروراند ، و بعضى نوشته ‏اند که : مردم کوفه جنگ کردن با امام حسین علیه ‏السلام را ناخوش مى ‏داشتند و هر کس را به جنگ آن حضرت روانه مى‏ کردند ، باز مى ‏گشت .
 
عبید الله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله ( فرار از جنگ ) تحقیق کند و متخلفان را نزد او برد ، و او یک نفر شامى را که براى انجام امر مهمى از لشکر گاه به کوفه آمده بود ، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا کسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نکند ! نوشته‏ اند که آن مرد شامى براى طلب میراث به کوفه آمده بود !
 

عبید الله در نخیله

عبید الله شخصا از کوفه به طرف نخیله حرکت کرد و کسى را نزد حصین بن تمیم - که به قادسیه رفته بود - فرستاد و او به همراه چهار هزار نفر که با او بودند به نخلیه آمد ، سپس کثیر بن شهاب حارثى و محمد بن اشعث و قعقاع بن سوید و اسمأ بن خارجه را طلب کرد و گفت : در شهر کوفه گردش کنید و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى از یزید و من فرمان دهید ، و آنان را از نافرمانى و بر پا کردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشکرگاه فرا خوانید ؛ پس آن چهار نفر طبق دستور عمل کردند و سه نفر از آنها به نخیله نزد عبیدالله باز گشتند ، و کثیر بن شهاب در کوفه ماند و در میان کوچه ‏ها و گذرگاه ‌ها مى ‏گشت و مردم را به پیوستن به لشکر عبید الله تشویق مى‏ کرد و آنان را از یارى امام حسین بر حذر مى‏ داشت .
 
عبید الله گروهى سواره را بین خود و عمر بن سعد قرار داد که هنگام نیاز از وجود آنها استفاده شود ، و هنگامى که او در لشکرگاه نخیله بود شخصى به نام عمار بن ابى سلامه تصمیم گرفت که او را ترور کند ، ولى موفق نشد و به طرف کربلا حرکت کرد و به امام ملحق گردید و شهید شد .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)