28 ماهگی
سلام سرباز کوچولوم
ماهگیت مبارک گل نازم
مامانی ماشاالله خیلی فضول شدی
قربون بشم پسر نازم یه مدته اصلا نمیرسم بیام وبت هم ماشاالله فضول شدی اصلا نمیزاری بشینم پشت کامپیوتر هم اینکه دلیل دیگه ش رو مامان ابوالفضل میدونهمامان ابوالفضل میدونی که؟؟؟؟
دیگه اینکه خیلی شیرین شدی و کارای بانمک انجام میدی حرف زدنت که دیگه خیلی شیرینه وقتی حرف میزنی دلم میخواد بخورمت پسرنازم
رنگای قرمز (قیمیز)،آبی،سبز و زرد(اَرد) رو میشناسی البته بعضی وقتا قاطیشون میکنی.
از میوه ها:خیار(ایاک)،گوجه،کیوی،آناناس،پرتقال(پُر) و لیمو شیرین رو خیلی وقته ازهم تشخیص میدی.
کار کردن با گوشیم خیلی برات عادی شدی قشنگ مثل بزرگترا باش کار میکنی فیلم میزاری عکس میزاری،به قول خودت گبُه میزاری برنامه ی گربه ی سخنگو رو خیلی دوست داری.
بیشتر کلمات رو تکرار میکنی حتی اگه نتونی درست تلفظ کنی.
هنوزم نمیتونی حرف"سین"رو تلفظ کنی
لام:سلام
هَف:رفت
اومد:اومد
إیاد:بیاد،در بعضی از مواقع یعنی زیاد
گُلوبَنا:قلوبنا(دعای ربنا)
نیشت:نیست
هَشت:هست
بَده:بسه
شین:بشین
ایش:شیر
ای یان:لیوان
پَپو:پتو
بالیش:بالشت
دَس شی:دستشویی
نومَش:روشن
تاموش:خاموش
این سیه؟این چیه تازگیا هم میگی این شین؟
آلالی:ماشین آشغالی
بوس:اتوبوس
(تازگی اتوبوس رو یاد گرفتی وگرنه تا قبلش هر چی ماشین بزرگ میدی میگفتی آلالی)ماشین بزرگا یه صدایی میدن حالا با اون صدا اسمشون رو میاری
آلالی پیســــــ
اَسَنا:ارسلان
پی یا:پویا
اینا:سینا
هَتی:هستی
تِین:حسین
بهت میگم اسم نی نی عمه چیه میگی من.چون اسم نی نی عمه علی اکبره میگی من یعنی اسمش علی اکبره.
قربونت بشم خودتو فکر کردنت...
بابا ایدار اوش:بابا بیدار شد
مُمام:میخوام
نُمام: نمیخوام
وقتی بابایی بخواد بره بیرون و قراره ما بمونیم خونه میری با حالت مظلومانه و لوس میگی من میام
وقتی سوالی ازت میپرسیم که منفی باشه با مثبت جواب میدی مثلا بهت میگیم آب نمیخوای میگی آ
و خیلی کلمات و جمله های دیگه که الان یادم نمیان...
بابا محمد دوشنبه 28 بهمن اردو داشت رفت قم منم بخاطر سرمای هوا نرفتم باش.الانم توی راه برگشته ان شاالله به سلامتی برسه
حالا بریم سراغ عکسای گل پسرم
بقیه در ادامه مطلب....
اینجا هم مثل سلطان زبونت رو اووردی بیرون
دمپایی رو فرشی های مادر جون(یا به قول خودت مامانا) رو کردی پای عروسکت
یک عدد گل پسر که داره کمک مامانش ظرف میشوره(البته خرابکاری میکنه)
اینجا داشتی الکی گریه میکزدی و بهونه میگرفتی که بابایی گذاشتت تو پلاستیک اینقدر خوشت اومد که نگو