22 ماهگی
سلام پسرکم،همه ی امیدم
ماهگیت مبارک طلای مامان
قربونت بشم ماه دیگه سالت میشه.
آخی چه زود گذشت.....
عزیزم به خاطر همه آرامشی که دارم خدا رو شکر میگویم به پاس تمام خوبیهایت بهترینها را برات آرزو میکنم
پسرکم،باید زودتر از اینا این پست رو برات میزاشتم اما نمیدونم چرا اصلا حوصله نداشتم
1392/05/19 روز عید فطر رفتیم پارک.بعد از اونجایی که خیلی بهمون خوش گذشت دوباره روز بعدش رفتیم بیرون.
کلمات جدید گل پسر
بابا جان : بابا جون (بابای بابایی)
مانا : مامان جون(مامان بابایی)
مامانا : مادر جون (مامان مامانی) این کلمه ی مامانا رو خودت کشف کردی.
اَ ینا : از اینا میخوام!
دا دا : داداش
آگا : آقا
اَدو : الو
دَ : چرخ
آجی : آجی
تازگیا یاد گرفتی به آقا جون(بابای مامانی) میگی بابا،نمیدونم چرا یه دفه اسمش رو عوض کردی چون قبلا آقا صداش میزدی. شاید تلفظ اقا برات سخت بود بعد میدیدی من ودایی صداش میزدیم بابا؛شما هم عوض کردی.
بقیه عکسا و ادامه ی ماجرا در ادامه مطلب......
اینجا هم روز دومه؛ 1392/05/20
سه شنبه 1392/04/22 با خانواده بابایی رفتیم دزفول،کنار آب
اینجا هنوز تو اهوازیم
قربون تیپت بشم آجی هستی (دختر عمه)
اولش که رفتی تو آب همش اینجوری میکردی
بعدش سنگ بر میداشتی پرت میکردی تو آب!!!
اینجا هم داشتی گریه میکردی که دوباره بریم تو آب
ممنون از همراهیتون